اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

شوکولاتی

1395/7/30 23:13
نویسنده : مامان فريبا
2,223 بازدید
اشتراک گذاری

 

از مهمونی آخر شب برمیگردیم. سر یه میدونی که تازه راه ورود بهش باز شده و مسیر انحرافی داره بابا در حال پیچوندن ناگهانی فرمون دستش میخوره به دسته ی کنترل برف پاک کن و یهو شروع به کار میکنه. تو با اینکه محو دیدن سی دی تله تابیز بودی که میراث نیرواناست برات, سرت رو برگردوندی سمت بابا و با اون لحن خوردنیت فرمودی" خسته نباشی"!!

در این حد میفهمی چی رو کجا باید گفت, حتی مزه پرونی و متلک رو عزیزدلم.


رفته بودیم مزار آقاجون. خاله سهیلا گفت تا شما اینجا هستین من چند تا آرامگاه دیگه برم فاتحه بخونم. ازش خواستم تو رو هم ببره, نیروانام که همیشه داوطلب همراهیه. وقتی اومدین در حال خنده برامون گفت توی راه برگشت که سربالایی بوده وقتی چند قدمی راه رفتی شروع کردی به گفتن این که "سگینم, سگینم" (سنگینم)

 

کشف و تجربه ی جدیدت ازسربالایی رو چه قشنگ و بجا تعبیر و بیان کردی فیزیکدان من! 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان زينب
1 آبان 95 7:58
عااااااااشقتم اهوراي خاله زينب. هنوز از ديدنت انرژي دارم نفسم.
sheyda
15 آبان 95 10:31
عزیزدلم قربون درک و فهمت و از اون بیشتر قربون شیرین زبونیت هزار ماشا... آقایی شدی واسه خودت فریبا جون همیشه میخونمتون اما نمیدونم چرا تو نظر دادن تنبلم... فقط اینو بدونین مادرانه هاتون حس شیرینی بهم میده انشا... سر فرصت واسه نیروانایی و مزدای عزیزم هم نظر میذارم وبلاگ نیروانا جون که همه رو حفظم ماجرای جا موندن دفتر مشق و خلاقیتش تو نوشتن مشق شبش و ماجرای کفشدوزک و.... کلی لذت بردم از این پستتون.. انقدر که حیفم اومد با خودتون در میون نذارم. وجود اهورایی ش رو قربون
مامان فريبا
پاسخ
محبت داری شیدای من. خیلی خیلی خوشوقتم که نگاه مهربونت به خونه و قد کشیدنای بچه هام هست. ایشالا خونه ت خورشیدبارون باشه همیشه.