شوکولاتی
از مهمونی آخر شب برمیگردیم. سر یه میدونی که تازه راه ورود بهش باز شده و مسیر انحرافی داره بابا در حال پیچوندن ناگهانی فرمون دستش میخوره به دسته ی کنترل برف پاک کن و یهو شروع به کار میکنه. تو با اینکه محو دیدن سی دی تله تابیز بودی که میراث نیرواناست برات, سرت رو برگردوندی سمت بابا و با اون لحن خوردنیت فرمودی" خسته نباشی"!!
در این حد میفهمی چی رو کجا باید گفت, حتی مزه پرونی و متلک رو عزیزدلم.
رفته بودیم مزار آقاجون. خاله سهیلا گفت تا شما اینجا هستین من چند تا آرامگاه دیگه برم فاتحه بخونم. ازش خواستم تو رو هم ببره, نیروانام که همیشه داوطلب همراهیه. وقتی اومدین در حال خنده برامون گفت توی راه برگشت که سربالایی بوده وقتی چند قدمی راه رفتی شروع کردی به گفتن این که "سگینم, سگینم" (سنگینم)
کشف و تجربه ی جدیدت ازسربالایی رو چه قشنگ و بجا تعبیر و بیان کردی فیزیکدان من!