یلدای آریایی
سومین یلدای قشنگت رو به شیرینی و شادی خونه ی مامان بزرگی برپا کردیم, با حضور خاله شهلای دوست داشتنی و خاندان باحال و نازنینش. کلی با ناناجون و آوای دوست داشتنی بازی کردین و رقص و پایکوبی. حتی پسرخاله یاسر هم به بازی گرفتین و کلی واسه تون انرژی گذاشت طفلی.
امسال از اوایل آذر ماه متوجه شدم یکی از مراکز پرورش خلاقیت کودک کرمان قصد داره جشن یلدا برپا کنه و فراخوان ثبت نام داده. تا متوجه بشم, ظرفیت تکمیل شده بود ولی از اونجا که متقاضیان خیلی زیاد بودن لطف کردن و در دو نوبت جشن رو برپا کردن. وقتی برای جشن یلدای خانه ی کودک و خلاقیت آریای کرمان ثبت نامت کردم, همه ی قصدم این بود حالا که هنوز نمیتونی بری مهدکودک, کنار دوستای همسن و سال و کم و بیش بزرگتر و کوچیکترت این آیین زیبا رو بشناسی و پاس بداری. تا بهت میگفتم بریم جشن یلدا, میگفتی نه, تولد منه! ای جونم که هنوز توی حال و هوای تولدتی.
جشن یلدای خانه ی آریا, غروب پنجشنبه ۲۵ آذرماه ترتیب داده شده بود. با اینکه از خواب ناز کشوندمت بیرون و با کلی گریه زاری و اکراه لباس پوشیدی بریم, طولی نکشید که در حال و هوای جشن غرق شدی, البته سرسره ها و ماهی تعادلی بازی های پیش از جشن هم توی باز شدن یخ و برگردوندن انرژیت بی تأثیر نبود. فکر کنم از همه بیشتر از پایکوبی و بپر بپر و بعدشم از گاز زدن برش های هندونه لذت بردی. در وصف عشق تو به هندونه و انار کتابها باید نوشت آلبالوی من!
اونجا انواع و اقسام نگاههای مامانا رو به خودم مشاهده کردم, اما چیزی که توی اکثر نگاهاشون خوندم تحسین و خداقوت و انرژی مثبت بود. مخصوصا کادر مهربون خانه ی آریا که همه شون یه عالمه انرژی خوب و مثبت بهم دادن و کلی کمکم کردن. مامان سه بچه بودن توی این دوره و زمونه انگار یه پدیده ی خیلی نادره که هر چی بیشتر پیش میره بیشتر نمایونم میشه. برای تو و خواهر برادر عزیزت هر چه بیشتر شادمانگی و تندرستی آرزو میکنم پسرکم. نمیدونی مامان چقدر دوست داره, میدونی؟!