اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

در تلاطم روزهای نخست

1396/4/13 11:38
نویسنده : مامان فريبا
1,526 بازدید
اشتراک گذاری

روزای حساس و پرچالشی رو پشت سر میذاری پسرک موفرفری دلبندم! در حالیکه من این گوشه ی دور از تو نشسته م و هیچ کاری ازم برنمیاد به زعم خودم. تنها کاری که میتونم انجام بدم اینه که تو شبا زود بخوابی و آموزش دستشویی ت با سرعت بیشتری پیش بره که متأسفانه توی هر دوش ناموفقم. با همه ی عشقم چاشت روزانه ت رو توی کیف دوست داشتنی ت میچینم ولی میشنوم که اکثرش رو فقط وقتی برمیگردی خونه میخوری. با دیدن تلگرام عکس دوستات توی کلاسای فوق برنامه ای که به دلیل دیر رسیدن نتونستی توشون شرکت کنی دلم می گیره و کوتاه بودن دستم از چاره، بیشتر کلافه م میکنه. استرس روزای اول مهدکودک و گریه های جدایی از بابایی وقت خداحافظی ت رو میشنوم و خدا خدا میکنم واقعاً همون چیز عادی ای باشه که قراره فقط سه چهار هفته ی اول تجربه ش کنیم. اونهمه عشق و علاقه ی تو به مهدکودک رو دلم نمیخواد هیچ جریانی خدشه دار کنه در حالیکه حس درونیم میگه شاید یه اتفاقای کوچولویی افتاده که باعث شده کاخ رویاهات یه کوچولو بلرزه. اتفاقایی که به همین مقوله ی دستشویی رفتن تو بر میگرده و من وجدانم ناراحته که نتونستم سر موقع پروسه ی آموزشت رو کامل کنم و از طرفی مربی تون رو هم بموقع در جریان نذاشتیم. شاید بابایی گذاشت به حساب حساسیتها و وسواسهای بیش از حد من و توضیحاتی رو که لازم بود برای مربی تون نگفت. و چندین شاید و ای کاش و علامت سؤال دیگه.

برای من و تو و کل خونواده ی پنج نفره مون، روزای سختیه که پروسه ی مهدکودک تو، دست تنها بودن بابایی در رتق و فتق امور روزانه تون، مشکلات کاری من و راه دوری و دردسرهای متعاقبش، روشن نبودن وضعیتم در محل کار، نگرانیام بابت مزدا کوچولو و اوقات فراغت نیروانای عزیزم، همه و همه درش نقش دارن. فکر میکردم تابستون راحت تری در پیش داشته باشیم ولی تا حالاش که نشده، چشم امیدم به امرداد و شهریوره. 

یه روزی که حس و حالش رو داشتم از جریان آموزش دستشویی ت خواهم نوشت.

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان ويهان جون
14 تیر 96 12:10
سلام مامان فريباي عزيز هنوز دور از بچه ها هستين؟ متوجه نشدم خوب كه چه اتفاقي تو مهد افتاده كه اهواري بي همتامونو ناراحت كرده...پروسه پوشك نياز به زمان داره اميدوارم اگر شروع كردين موفق باشين... من خوب متوجه نشدم خيلي از موضوعات پسستتونو اينكه اهورا چرا تغذيه رو خونه مياره مگه مهد تايم تغذيه ندارن و خودشون نظارت نميكنن كه بچه ها تغذيه شن درست... اميدوارم چالش اين روزهاتون بزودي برطرف شه و دغدغه ها كمرنگ تر
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزیزدلم. بله من هر روز از شهر محل سکونتم به شهرک صنعتی محل کارم که مسافت ۱۵۰ کیلومتری بینشون هست رفت و آمد میکنم. عزیزم اهورام الان مدفوعش رو کامل بلده و اعلام میکنه اما جیشش رو نه. پوشک شورتی میپوشه که خیالمون راحت باشه مهد اذیت نمیشه و اذیتم نمیکنه از این بابت. گمونم روزای اول مادرانی که بهمراه بچه هاشون در کلاس حضور داشته ن با استشمام بوی ناخوشی از سمت پسرکم حس میکنن که نیاز به تعویض داره و خب خاله هم که بغلش میکنه ببره سمت دستشویی با مخالفت و مقاومت بچه م مواجه میشه، آخه خودش میدونسته که پی پی نکرده و فقط هوایی بوده! فکر کنم همین مساله یه کم براش ناخوشایند بوده منم که مربی رو در جریان نذاشته بودم غصه م شده. چاشتشم چون دیر میرسه معمولا از زمان تغذیه ش گذشته و ناچارا خونه میخوره هرچند اگه اونجام بخواد بخوره ممانعتی نیست. کلا این ماه تابستون فقط بجهت آشنایی بچه ها با مهد هست و کم کم قوانین رو پیاده میکنن.
مامان ويهان جون
17 تیر 96 10:33
آهان عزيزم متوجه شدم... ممنون از توضيحت....يه چيزي خيلي ناراحتم كرده و اون هم مسافت زيادي كه هر روز طي ميكنيد تا محل كارتون...خيلي زياده... اميدوارم هميشه پرتوان باشيد و كم نياريد خدا قوت ميگم بهتون مامان فريباي عزيز
مامان فريبا
پاسخ
فدای محبتت دوست مهربانم. مرسی از حمایتت