اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

گودبای پمپرز!

1396/6/17 10:30
نویسنده : مامان فريبا
1,734 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی انتظار این لحظه رو میکشیدم؛ که بیام و با افتخار برات بنویسم که ختم بخیر شد. پروژه ی دستشویی رفتنت رو میگم با اون اصطلاح داغ و جنجالی این روزای فضای مجازی : گودبای پمپرز!!! برای منی که ریز و درشت پیشرفتها و روزانه های پر ارزشت رو مینویسم، برای منی که مادرم و کوچکترین رشد تو توی دلم بزرگترین جشن ها رو برپا میکنه، نوشتن از این مرحله ی کسب مهارتت هم مث همیشه باعث افتخاره، اونم با هدف روشن و موجهی که خودم ازش دارم: برای بعدهای تو و شیرینی خوندن این روزنوشت های کودکیت که بعید میدونم برای سالهای دیگه، با این جزئیات، در خاطرت موندنی باشن؛ و به اشتراک گذاشتن تجربه ی مادرانه ای دیگه با دوستای نازنین و خواننده هایی که همین امروزها رو با نگاه گرمشون همراهمونن.
طبق تجربه ای که از آموزش دستشویی نیروانا بدست آورده بودم و کتابا و مقاله هایی که همون موقع هم در یافتن زمان مناسب راهنمام بود علیرغم اینکه با تولد مزدا پروسه ی تعویض پوشک همزمان شما دو تا زمان بر، هزینه بر و انرژی بر بود باز هم صبوری بخرج دادم تا وقتش برسه. گو اینکه تصمیمی که برای سپردنت به مهدکودک داشتیم و قانون مهد که باید از پوشک گرفته شده باشی دل نگرونیم رو زیاد میکرد که باید زودتر از زمان نیروانا شروع بکار کنم یعنی قبل از دو سال و نیمه گی. خلاصه که کلی سایتهای خرید اینترنتی رو زیر و رو کردم و لگن مناسب و جذابی رو برات انتخابیدم که رسیدنش بدستم دو ماهی طول کشید، چون در انبار فروشگاهه موجود نبود و اونام مجبور به سفارش شده بودن!
القصه، اردیبهشت ماه کلید پروژه زده شد و دو سه روزی توی خونه بشور و بساب داشتم ولی همینکه باید برمیگشتیم سرچشمه و مهمانسرایی که خونه ی مشترک مجردایی من و دوستانم در اوایل اشتغالم بود و حالا اقامتگاه و میزبان موقت ما در سرچشمه، دل نگرانم میکرد که اونجا رو چه جوری مدیریت کنم که شرمنده ی دوستم نشم. این بود که گشتم و گزینه ی پوشک شورتی رو یافتم که همون پوشک بود و با قدرت جذب بالا، ولی چون مث شورت پوشیده میشد حسی از یه پوشش جدید رو داشت و در راستای آموزشمون بود. خاله سمیرای پرستارم بسیار متعهد بود که هر چه سریعتر خودت یاد بگیری و با جدیت پیگیر اوقات جیش و پی تو بود. البته همین خیال راحت اگرچه بسیار در آرامش و دوری از اضطراب ما موثر بود بهمین نسبت زمان یادگیری رو هم طولانی تر میکرد و تعهد تو رو هم برای اعلام جیش و پی کمتر و کمتر تا جایی که گاه چند باری رو توی همون شورت اجابت مزاج میکردی و مام چاره ای جز تسلیم و کمی نگرانی نداشتیم که آیا این شیوه درسته یا نه؟ یه کانالی که دوست نازنین روانشناسم معرفی کرده بود متعلق به روانشناسی دوست داشتنی به نام سرکار خانم دکتر صدیقه احمدی رو مدام می کاویدم که برای آموزش دستشویی چیا نوشته و خب خیلی متفاوت بود از آنچه توی کتابای دیگه خونده بودم در مورد زمان دستشویی رفتن. توی کتابایی که عموماً هم ترجمه ی نویسندگان خارجی بود زمان آغاز آموزش دستشویی رفتن رو ۲/۵ سالگی گفته بودن در حالیکه خانوم دکتر عزیز، یک سالگی. ما همیشه زمان نیروانا و همینطور برای تو با چالش پاسخگویی به دوستان و آشنایان روبرو بودیم که چرا هنوز یاد نگرفته و خب منم با اعتماد بنفس کامل و خاطرِ جمع توضیح میدادم که طبق فلان کتاب و ... هنوز وقتش نیست. خواهرای عزیز خودم که مادرهای نسلهای پیشین بودن به اتفاق میگفتن از همون حدود یک سالگی شروع کرده بودن برای بچه هاشون و با بردن مرتب و نیم ساعت نیم ساعتشون به دستشویی و سرِ دست کردن و ... اما منم میگفتم خب شما شرطیشون میکردین وگرنه قدرت ماهیچه هاشون و کنترل دفعشون از همون دو و نیم سالگیه که خودشون خبر کنن بی اونکه شما یادآوریشون کنین. استنباط من از مطالب خانوم دکتر هم تا حدی همین بود که با تکرار مداوم یه کار، بچه ناخودآگاه به اون سمت یادگیری کشونده میشه و چون فکر میکردم تکنولوژی بکار رفته در تولید پوشکهای درجه یک امروزی اونقدر بالا هست که یه چیز مزاحمی برای تحرک و جنب و جوش شماها نباشه و عملاً هم میدیدم چیزی جلودار اونهمه ورجه وورجه ی شما نیست، با خاطر آسوده میگفتم همون دو سال و اندی شروع بهتریه. و کج دار و مریز با کندی روند آموزشت کنار میومدم. البته راهکار جایزه گرفتن از لگن رو از کانال خوب ایشون گرفتم و بسیار سودمند بود. خلاصه با شروع تیرماه و آغاز دوره ی تابستونه ی مهدکودکتون که صرفاً برای آشنایی شما با مهد ترتیب داده شده بود و چقدر هم ضروری و لازم، نگرانیهای من از باب کامل نشدن پروسه ی آموزشت زیادتر شد. تا اونموقع فقط بلد بودی زمان پی رو اعلام کنی و هنوز جیشت چندخط در میون بود. توی یکی دو تا پست با موضوع مهدکودکت کامل نوشته م که چه بر تو و ما گذشت از این بابت. هر چه که بود بمحض پایان گرفتن دوره ی یک ماهه ی مهد و از ابتدای امرداد، دیگه پوشک شورتی رو کنار گذاشتم و حسابی به خودم و خونواده آمادگی دادم که این شرایط حساس و پر اهمیت رو درک کنن و همراهیم که با کمترین تنشی به بیشترین و بهترین نتیجه برسیم. دیگه هر جا میرفتیم لگن دوست داشتنیت هم همراهمون بود و تو هم این شرایط رو پذیرفتی که از این همراهِ دوست داشتنی، بخوبی استقبال و استفاده کنی.‌ حتی اولین بار که دلت نمیخواست توی خیابون روی لگنت بشینی با ابتکار و ایده ی خوب بابایی توی صندوق عقب ماشین نشستی و جیش کردی.
نمیگم کل این مدت بدون خطا بود ولی با کمترین خطای ممکن به این موفقیت دست پیدا کردی. جایزه های متنوع و کوچیک و بزرگ لگن عزیز هم صدالبته بی تاثیر نبود.
خوشحالم که این مرحله رو هم با همکاری هم در طی حدود سه ماه پشت سر گذاشتیم و حالا با اطمینان خاطر بیشتری از پایان پروژه خبر میدم. امیدوارم یکایک مراحل رشد و استقلالت رو هر چه بهتر و اصولی تر پشت سر بذاری موفرفری قشنگم که فرفریات به مدد ذوق بابایی حالا این شکلی شده:

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان ويهان جون
12 مهر 96 12:25
تبريك ميگم مامان فريباي عزيز و خسته نباشيد...منم با درك مطالبي از روانشاسان كودك از اينترنت ميخوندم اين پروژه رو 18 ماهگي ويهان شروع كردم و در دو سه هفته نتيجه گرفتم با اين تفاوت كه ويهان روي لگن اصلا نمي نشست اوايل تو حموم كارشو ميكرد و خيلي زود ياد گرفت تو دستشويي انجامش بده الانم هرجا بريم از دستشويي استفاده ميكنه....دركل بنظرم اين مرحله به سختي كه ازش ميگفتن نبوده.. خيلي خوبه كه از تجربياتت نوشتي كاش منم يه فرصتي اين وسطا پيدا كنم تو وبلاگ ويهان بنويسم از تجربيات مثبت مادرانم
مامان فريبا
پاسخ
چه خوب مامان ویهان عزیزم! شما خیلی زودتر شروع کردی و زودتر هم نتیجه گرفتی، آفرین! حتماً بنویس دوستم. نوشتن عالیه!