اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

اهوراگين

1393/4/30 10:31
نویسنده : مامان فريبا
2,681 بازدید
اشتراک گذاری

وقتي فهميدم پسري بهت زده شدم. با اينكه همه ش به نيروانا يادآوري مي كردم كه ممكنه پسر باشي خودم جا خوردم وقتي دكتر حجت با اون سبك غافلگيرانه ش خبر اهورا بودنت رو بهمون داد. ماجراش رو كامل توي وبلاگ خواهري نوشته م. همينجور گيج و منگ بودم،‌ حتي پيش خاله رادك كه درددل مي كردم اشكم جاري شد. از اينكه تو از جنس من نيستي و اونقدر به روحياتت شناخت ندارم دلهره داشتم. چه جوري از پس پرورشت بربيام كوچولوي مريخي من!

تا اينكه يه پيغامِ سراسر معنا تلنگر بزرگي بهم زد و هشيارم كرد. من رسالتم رو دريافته بودم و هيچ چيز زيباتر و آرامش بخش تر از اين نيست كه آدم تكليفش رو بدونه و هدفش مشخص باشه. برات يادگارش ميكنم اهوراي آسمانيِ من و اميدوارم كه بتونم به اين آرزوي زيبا برسم و برسونمت. ممنونم خاله نجمه ي عزيزم كه منو از دل نگراني در آوردي و روحم رو با اين پيامت شاد كردي:

"مامان كه شدم

به پسرم خيلي محبت مي كنم، اونقدري كه بزرگ شد با عشقش مث يه پرنسس رفتار كنه تا جفتش بفهمه كه پسرم توي دستاي يه ملكه بزرگ شده!

روزا دستاشو مي گيرم و چنان با محبت بغلش مي كنم كه بغل كردن عاشقونه رو با تمام وجودش ياد بگيره!

بهش ياد ميدم كه همه ي آدما خصوصاً همسرش تشنه ي محبتن و پنهون كردن عشق و علاقه،‌ زندگيشو سرد ميكنه!

بهش ياد ميدم كه خانوما آقابالاسر و سايه ي سر نميخوان. عشق،‌ دوست و همراه صميمي ميخوان!

بهش ياد ميدم كه هيچوقت دل عشقش رو نشكونه،‌ چون ديگه نميتونه ترميمش كنه!

بهش ياد ميدم اونقدر عاشقونه به عشقش نگاه كنه انگار قحطي آدمه!

به پسرم ياد ميدم كه عشقشو عاشقونه بغل كنه نه از روي عادت و هوس!

براش كادوهاي كوچك بامعني ميخرم تا كادو دادن به آدم هايي كه دوستشون داره بشه فرهنگش!

بهش اونقدر حرفاي محبت آميز ميزنم كه كلام پرمهر بشه ورد كلامش!

همه ي اين كارا رو ميكنم تا پسرم هموني بشه كه هميشه از جفت ايده آل تو ذهنم بوده و هست. اينطوري هم خودش از زندگي لذت ببره و هم جفتش!

من بخاطر اينكه يه مرد بامحبت ديگه به دنيا اضافه بشه، حتماً‌ مادر ميشم!"

 

* توي پيام نوشته اينا گفته هاي خانوم تهمينه ي ميلاني كارگردان نام آشنا و برتر سينماي ايرانه. و من به نام هم ايشون ثبتش ميكنم. اميدوارم كه درست بوده باشه و از اينكه كلام روحبخششون رو اينجا نقل كردم از من ناراضي نباشن. زنده باد بانوي فرهيخته ديارمون. زنده باد مادري!

پسندها (3)

نظرات (5)

مامان مهدیه
30 تیر 93 11:18
اي جونمممممممممممممممممم مبارك باشه اهورايي شدنتون . اتفاقا ً من از شنيدن اهورايي شدنش خيلي خوشحال شدم چون حالا هم نيروانايي فكر ميكني و هم اهورايي !!!! انشالله كه صحيح و سالم به دنيا بياد و بتونه بشه يه جفت ايده آل . بشه يه مرد با محبت ... عزيزم پيام دوستت هم خيلي زيبا و با محتوا بود با اجازه ات كپيش ميكنم
مامان فريبا
پاسخ
آره عزيزم،‌با اينكه حس ميكنم سخته ولي تجربه ي شيريني بايد باشه. شايد يه دليل بهت زدگيم هم اين بود كه نيروانا همه ش خواهر خواهر ميكرد و از بس دلم ميخواد به همه ي آرزوهاش برسه احساس نوميدي ميكردم ولي حتم دارم روزي كه اهورا خودش اين پست و كامنتهاش رو بخونه از عشقمون لبريزش كرديم و از عشقش لبريزيم. اين پيام هاي زيبا و نويدبخش بايد همه جا جاري بشه و حيات بيافرينه. لطف كردي عزيزم. تو اولين دوستمي كه به هويت اهوراييِ اين خونه صفا بخشيده، قدمت به روي چشم مهربونم. مهبدم رو حسابي ببوس
نجمه
30 تیر 93 15:29
عزيز دلم فريباي من خوشحالم اين پيام شادت كرده و برات الهام بخش بوده من مطمئنم كه تو بهترين مادر دنيايي دختر و پسر هم نداره مادري توي خونت جاريه اهورا خاله چقدر دوست دارم و چقدر منتظر هستم زود زود بيا ميدوني من عاشق اين چشماي شيطون تمام پسر كوچولو هام كه انگاري هر لحظه در توانشون هست دنيا رو بهم بريزن
مامان فريبا
پاسخ
فداي محبتت نجمه جون،‌ باور كن اميد رو در من زنده كردي و من خيلي خيلي آروم شدم. دستت رو ميبوسم عزيزم. خدا كنه همينطوري باشه كه ميگي. منم مطمئنم عاشق اهورام ميشم و اون چشاش كه دو دو ميزنه نه براي خرابكاري،‌براي ساختن و عاضق تو دوست نازنينم كه هميشه همه جوره هوامو داري.
مامان بردیا
31 تیر 93 11:34
خیلی زیبا بود فریبا جون ... باز هم تبریک بابت این لطفی که خدای مهربون بهت کرده اهورای نازنینم: ما هم انتظار اومدنت رو میکشیم. انتظار اون روزهائی که از یه پسر بچه شاد و شیطون و پر هیاهو و ماجرا جو بخونیم... تا اون موقع در پناه خدای مهربون و کنار دل پر مهر مامان با آرامش و شادی رشد کن و قدم به دنیای زیبای خدا بذار که مطمئنم با بودنت جای زیباتریه برای زندگی
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم مهدخت هميشه همراهم! مرسي براي پيامهاي شادي بخشي كه بهم ارزاني ميداري. منم آرزوي اون روزاي شاد رو دارم و با تمام وجود انتظار ميكشم هرچند نميدونم اون روزاي پرهياهو چقدر وقت براي نوشتن خواهم داشت. هر چي كه هست هماره سپاسگزار مهر خداي بزرگم به خاطر وجود با بركت شما دوستانم و خانواده ي عزيزم خواهم بود. دوسِتون دارم
الهه
31 تیر 93 14:24
اهورای بی همتای ما... اتفاقا امروز که اومدم وبلاگ پیش خودم گفتم آدرس وبلاگ به اسم مانتراست... ولی خوب مامان مهربونت همیشه حواسش به همه چیز هست .فریبا عزیزم اهورا داشتنت مبارک عزیزم تجربه جدید و غریبیه برای ما دختر دارها... از الان میدونم که توی این خونه قراره چه حرفهای جدید و نویی رو بخونیم و کیف کنیم
مامان فريبا
پاسخ
فدات شم الهه جونم،‌ خيلي خوش اومدي به خونه ي قندعسليمون. البته هنوز خيلي كارا داره،‌بايد لينك دوستان رو درست كنم،‌ يه درباره وبلاگ جانانه براش بنويسم و كلي خوشكلاسيون ولي خب اسمش در اولويت بود و بايد سريع تغيير مي كرد. مرسي كه همه جوره هوامو داري خواهري! ايشالا اينجا پر بشه از تجربه هاي شيرين و جديد من گام به گام اهورايم و بتونم منتقلشون كنم به همه ي دوستاي عزيزم. عاااااشقتونم
مامان زينب
6 مرداد 93 8:34
اهوراي عزيزم بي صبرانه منتظر اومدنتيم. با اومدنت يه عالمه تجربه هاي قشنگ به ماماني و بابايي و نيرواناي نازنين ميدي. ما هم با شنيدنشون حسابي حظ مي كنيم. دوست داريم.
مامان فريبا
پاسخ
فدای تو زینب نازنینم. مرسی از اینهمه مهربونیت. پر از هیجان میشم وقتی به روزای پیش رو فکر میکنم. مام شما رو خیلی دوست داریم