نفس گیر و روح پرور
سیزده و چهارده ماهگیت رو نفهمیدم چطور طی شد و ثبتش نکردمش, بس که دنبالت میدوم آقا کوچولو!
در واقع یا من بدنبال تو میدوم یا تو دنبال من میدوی کوالا. حسابی بهم چسبیدی و منم نگران که چطور از پس این وابستگیت برآم. همه ی امیدم اینه که به وقتش راه خودت رو می یابی و ازم جدا میشی و الان وظیفه ی مادری من اینه که حسابی بهت محبت کنم تا سیر عاطفه شی.
اگه به آشپزی بپردازم که باید سرآشپز اهورا تنگ بغلم باشه و نظارت کامل بر جریان پخت و پز مواد داشته باشه,, کابینت قابلمه ها و کشوی ملاقه و ابزار بی خطر آشپزخونه هم خونه ی مامان بزرگی هم خونه ی خودمون کاملا در اختیارته و از فعالیتای بیشمار روزانه مون جمع کردن اونا بعد از هر بار پخش و پلا کردن بدستای جستجوگر توست. چنان غذا رو توی قابلمه ت هم میزنی و می چشی انگار سالهاست اینکاره ای.
اگه بخوام برم دستشویی که باید سرت رو گرم کنم در برم یا اینکه صادقانه بهت بگم و در برم و تا میدوی دنبالم خودم رو برسونم دستشویی و در رو هم کامل نبندم تا بتونی بیایی و از اسرار پشت درهای بسته ی دستشویی هم سر دربیاری. به شیوه ای که رعایت اصول هم شده باشم دارم بهت میفهمونم جیش کردن یعنی چی و کلا چه کارایی توی دستشویی انجام میدن. عشق و علاقه ی مفرطی داری به اون محیط و از سرگرمیای روزانه مون چرخ زدن توی دستشویی و نام بردن اشیا و لوازم اونجاست. تازه یاد گرفتی روی چهارپایه هم وایستی و دستات رو بشورم یا اینکه چشم بدوزی ببینی چه جوری مسواک میزنم.
نماز خوندن رو که دیگه نگو. کل خانواده باید یواشکی و در کمال رعایت عدم ریا به نیایش و نماز مشغول بشن وگرنه جان سالم و کمر سالم بدر بردن از فرط سجده و رکوعی که تو مجبورشون میکنی بجا بیارن پای خودشونه. خودتم چنان تبحری پیدا کردی توی خم شدن برای رکوع و دعای دست که آدم ضعف میکنه.
جدیدا به اسرار خوشمزه ی سوپری محل هم پی بردی و هر بار از جلوش رد میشیم تمایل پیدا میکنی یه بسته پاستیل ورداری. عجب اشتباهی کردم تو رو با مزه ش آشنا کردم هرچند به نظرم زیان چندانی نداره ولی خب هر چیز مصنوعی ساخت کارخونه ای رو بسیار با احتیاط باید مصرف کرد خصوصا برای سن و سال کم تو.
مطالعه و ورق زدن کتابا رو همچنان پی میگیری و گاهی تا پاره کردن و حتی خوردن کاغذای کتابای نه چندان محکمی که مال گروه سنی نیرواناست و تو از توی کتابخونه ش قاپ میزنی. طرح جدیدی با نیروانا برای نجات کتاباش از دست تو زدیم ولی هنوز برای اجراش نیازمند یاری سبز باباییم. باید یه قفسه ی چوبی در ارتفاعات دیوار برای کتابای نیروانا دست و پا کنه.
به اسرار دورگوها هم پی بردی و تلفن و موبایلی نیست که از دستت در امان باشه. میشه گفت تلفن خونه ی مامان بزرگی رو ناقص کردی و زودا که این تبلت من و موبایل بابا هم از ضربات ناشی از ول شدنای یهویی از دست تو بلایی که نباید, سرشون بیاد.
از یاد گرفتنیات بگم که دل میبری با درس پس دادنات:
مشخصه ی حیوونا رو با زبان بدنت نمایش میدی مثلا برای خرچنگ انگشتای کوچولوی دو دستت رو باز و بسته میکنی, یا برای عقاب تا میتونی دستات رو میکشی بالا پرواز در اوج رو نشون میدی.
حالا علاوه بر خراب کردن برج و باروهای پلاستیکی و چوبی به ساختنشون هم میپردازی, هر چند با کمک و تشویق فراوان ولی ایده ی ساختن رو گرفتی.
کلی تصویر اشیا و حیوون رو که از روی کارتای بازی نیروانا برات میگم یاد گرفتی و تشخیص میدی.
آداب معاشرت سلام و خداحافظ رو همچنین بوس و بغل هایی که ازت میخواهیم دلبرانه انجام میدی.
کلا هر لحظه چشم دوختن به تو و کارایی که میکنی شیرین ترین هدیه ی خداوندیه و سپاس ذات مقدسش رو که همچنان در شیرینی های خودش غرقمون میکنه.