اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

به شیرینی عیدی

1395/1/22 8:50
نویسنده : مامان فريبا
2,883 بازدید
اشتراک گذاری

اول یه کم از شیرینیات بگم بعد برم سر موضوع درددل امروزم برای فرداهای تو شاید توی پست بعدی.

عید وقتی خونه ی اقوام میرفتیم و عیدی میگرفتی چنان لبخند ملیحی روی لبات مینشست که قشنگ شیرینیش رو میریخت توی چشای آدم که به تماشات وایستاده. اولین بار که گفتم "تشکر کن" از خودت همون حرکتی رو که برای دعا کردن بکار میبری درآوردی، دوتا دستت رو کنا هم گرفتی و به سمت من باز کردی!

یه سی دی ترانه ی صوتی به سفارش دوست عزیزم زینب جان برای نیروانا گرفته م به اسم "اتوبوس قرمز". اینقدر با هیجان میخونه که تو رو وامیداره یه رقص پای جانانه بری و عجیب هر جا که باشی با شنیدن صداش شروع به کوبوندن پاهات به زمین با ریتم ریز آهنگ میکنی. تازه اگه بیرون باشیم تا میرسیم خونه میری جلوی تلویزیون و پا میکوبی که یعنی برام سی دی بذارین پایکوبی کنم. خلاصه که ازش مدد میگیریم برای زمانهای بیقراری و بهوونه گیری های تو.

مهربونیت برام مسجل بود ولی  دیروز عیانش کردی؛ وقتی خسته از نخوابیدنای تو و کلافه از مک زدنهای بیحدت به سینه هام که حالا بخاطر بارداری مزدا حساس و دردناک شده ن کلی عصبانی شدم و داد و بیداد راه انداختم و بعدش زدم به گریه، با خاک یکسان شدم لحظه ای که دستای کوچولوت رو دور گردنم حلقه کردی و سفت فشارم دادی و یه بوس درست و حسابی نثار گونه م کردی.

زبان بدنت اینقدر گویا و سلیسه که گاهی میترسم وابمونی از باز کردن زبان سر عزیزدلم! چنان با مهارت و درایت متظورت رو میفهمونی که آدم حظ میکنه.

هنوز فرصت نکرده م صدای گربه ای که با ناز و عشوه ی خاصی درمیاری ضبط کنم برات، چنان میییییوووووو ی کشداری میگی که آدم هی میخواد براش میو میو کنی.
 
و از همه شیرین تر:

همه ش دنبال فرصت بودم که یه وقت که مزدا داره توی شکمم وول میخوره دستت رو بذارم روی شکمم تا لمسش کنی و دیشب این فرصت دست داد. تا دستت رو گذاشتم روی شکمم و گفتم مزدا، شروع کردی ادای اسب در آوردن، یعنی حرکت و تکون خوردنش رو حس کردی، ای من فدای اون زبان بدنت بشم نازنینم.

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان علی و حسین
22 فروردین 95 10:16
سلاااااااااام وای هنگماااااااااا ایول به تو فریبا جون...یکی دیگه؟؟؟ماشااللهههههه کلی اسپند دود کن و صدقه بدهخیلی خوشحال شدم از خوندن این خبرمبارکه عزیزمممم
مامان فريبا
پاسخ
سلام سارای گلم، بهار و سال نوت مبارک. آره عزیزم قسمتمون سه فرزندی شده. شرحش رو توی وبلاگ نیروانا نوشته م. برام خیلی دعا کن سارا جونم
مامان زينب
25 فروردین 95 7:27
اهورااااااااااااااي مهربون خاله زينب. كاش ميشد زيادتر ببينمت اون وقت حتما خودم قورتت مي دادم بانمك من. دوست دارم و از راه دور يه دنيا بووووووس برات مي فرستم.
مامان فريبا
پاسخ
به امید دیدارتونیم خالههههههه