رزاولا، Copy/ Paste
فکر نمی کردم اینقدر زود همه چیز یادم بره, تجارب مادرانگیم برای نیروانا منظورمه.
پست قبلی برات نوشتم که دقیقا هفته ی پیش پنجشنبه شب که تصمیم گرفتم بدون شیرخوردن بخوابی تب شدید کردی که با استامینوفنم به زحمت پایین میومد. آخر هفته رو صبر کردیم بلکه علت تب مشخص بشه. یکی دو شب قبلش که میرفتیم بیمارستان عیادت مامان بزرگی و تو هم توفیق پارک شبانگاهی جانانه نصیبت میشد در حین سرماخوردگی در معرض باد شدید بودی و میگفتیم شاید از اونه و گوش یا حلق و بینی ت دچار التهاب و عفونت شده. تب ت روز شنبه هم ادامه داشت و دیگه نگران شدم. اولین بار بود که تنهایی دکتر میبردمت, با شکمی پر از حضور مزدا کوچولو. برای معاینه آبروم رو بردی بس که جیغ زدی, تقلا کردی و دست دکتر رو پس زدی. انگار خاطره ی بد واکسن ۱۸ ماهگیت توی ذهنت مونده بود. با کلی زحمت و انگار نصفه نیمه معاینه شدی و شایدم به همین دلیل دکتر خوبمون تشخیص بیماری ت رو درست نداد.
دو سه روز پیش دیدم صورتت دونه های ریز داره, شک برم داشت که ربطی به تب ت داره یا از بستنی طالبیه که نوش جان کرده بودی, دیشب که دیدم تمام پشت و سینه و پاهاتم در بر گرفته دیگه یقین پیدا کردم که به تب ربط داشته و ناخودآگاه این پست وبلاگ خواهری رو بیاد آوردم : "نوزده ماهگی به صرف رزاولا "
خیلی برام جالب بود که تو هم دقیقا همین نوزده ماهگی دچار این بیماری شدی! در حالی که اون زمان هم که برای نیروانا توی وب جستجو میکردم همه ش نوشته بود که برای نوزادان ۶ تا ۱۵ ماهه اتفاق میفته.
در هر صورت خیلی وجدانم درد گرفت که دستپاچگی کردم و آنتی بیوتیک بخوردت دادم و حالام مجبورم تا پایان دوره ش رو بهت بدم گرچه هیچ ربطی به این بیماریت نداشت و دکتر نازنین التهاب گوش خفیفت رو دلیل تب ت دونسته بود.
و البته خدا رو صد هزار مرتبه شکر که برای مزدا هم اینطور که توی وب نوشته خطری نداره, امیدوارم این یکی رو دیگه درست نوشته باشن!