مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
بیقراری های من انگار تو رو هم در بر گرفت. امشب جور دیگه ای خوابیدی. یعنی خیلی طول کشید تا خوابت برد, اونم تو بغل بابایی و با قدم زدنش تو خیابون. درسته کوچیکی ولی روح بزرگت خبر داره که اتفاق بزرگی در راهه. امیدوارم این اتفاق بزرگ سرآغاز بهترینها برات باشه پسرک لبریز از شورر و احساس من. امشب اینقدر روی شکمم وول خوردی و غلت زدی که حتم دارم مزدا هزار بار آرزو کرده زودتر دنیا بیاد. یعنی دنیا بیاد روزگارش بهتر از اینه که توی شکم من باهاش تا میکنی؟!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی