بامزگیهای تو
به یمن وجود خواهر نازنینت بعد از رنگ آبی قادر به تشخیص و نام بردن رنگ صورتی هستی, نه که دور و برت هم زیاد به چشم میخوره, استاد شدی در این زمینه. عروسک بازی میکنی, لباسای دخترونه میپوشی, گل سر میزنی. احساساتت لطیف و شاعرانه ست. و اون روی سکه چنان کشتی های جانانه ای میگیری باهاش که گاهی اشکش از ضربه فنی شدن درمیاد. با همدیگه ماشین سواری میکنین, خاله بازی میکنین, پتو و بالش بازی میکنین, شمشیربازی میکنین,... کلا تلفیقی از دختر و پسر شدین جفتتون.
با هیجان تمام خوشحالیت رو از اتفاقی که قراره بیفته با ادای اصطلاحاتی مث "Yesss", "آخ جووون", "یوهوووو"و "هورااااا" همچنان که دو تا دستت رو بالا میبری و میندازی پایین ابراز میکنی. مث دیروز که گفتم مامان بزرگی داره میاد اینجا و چنان yes ی گفتی که حظ کردم. اینم از تأثیرات حضور نیرواناست. کلا با تمام وجود مقلد نیروانایی و خدا رو شکر که مرجع خوبی داری و فقط گاه گاهی کلام و رفتار نادرست ازش سرمیزنه.
کلمه گفتنت دیگه کامل شده, هر چی رو میگیم تکرار میکنی با گویش خودت و چقدر شیرین. جمله های دو کلمه ای هم میگی و اولین جمله ی سه کلمه ای که از بابا یاد گرفتی اینه " I love you"!
همچنان مکاشفه میکنی و چقدر حادثه در این راه می آفرینی و ما همچنان شکرگزار خداییم که چشم فرشته هاش رو ازت برنمیداره.
خوشحالم که هستی, هستی بخش کوچک من!