اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

نامه به اهورایی که یگانه ی هستی بخش است

1393/6/14 10:19
نویسنده : مامان فريبا
2,610 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بالاخره تمومش کردم. یعنی کلاً دو بار سراغش رفتم و بار دوم تموم شد. خوندن کتابی که یه دوست نازنین بهم پیشنهاد داد. اگه دیدی تنگت تلوتلو خورد، اگه خونه ت یهو تنگ شد و حس کردی الانه که همچین مچاله بشه ازش بپری بیرون، اگه یه صدای ریزی رو شنیدی مث اینکه یکی بخواد جلوی هق هقش رو بگیره، اگه، اگه، اگه ...  بخاطر همون بود کوچولو!

امروزم صبح زود از خواب بیدار شدم و مث هر روز دویدم سراع تفریحی که برام زیباست و البته گاهی هم افراط کردن درش وجدانم رو درد میاره. افتاده بودم تو ادامه ی پروسه ی خرید اینترنتی واسه ی تو! گشت و گذار توی سایتها و پر و خالی کردن سبد خرید و ... که یهو یاد زمانی افتادم که خواهری رو باردار بودم. اون روزا کلی حرف مادر و دختری واسه هم رد و بدل می کردیم. هر صبح بعد از نماز تو بغل میگرفتمش و براش کلی حرف میزدم. حداقل یه بوس و بغل مهمونش میکردم. کلی ترانه ی ناب میشنیدم. کلی دنبال مطلب و کسب آگاهی و مهارت مادری بودم، کلی کتاب میخوندم، سی دی گوش میکردم ... اما حالا چی! انگار اعتمادی که به تجربه م دارم فریبم داده و منو از درون خالی کرده. وجدادن درد شدیدی امروز سراغم اومد. من برای تو چه کرده م کوچولو! جز اینکه فقط سعی کرده م خودم باشم و با خودم و اطرافیان صادق، جز اینکه امید دارم که همین که در بطن منی توی تمام حس های من باهام شریکی و اگه من به چیزی جز عشق نیندیشم تو هم همین اندیشه رو به ارث خواهی برد. حالا باز به خودم فرو میرم که آیا حقیقتاً به جز عشق فکری و حرفی و حرکتی نداشته م؟ امروز حس کردم چقدر کم وقت دارم و چقدر دیره! من از تو چی ساخته م تا حالا عزیزکم! اون روح لطیفی رو که به حکم مادری بهم امانتش داده ن باهاش چیکار کرده م؟ میدونی اینقدر حس عجین بودن باهات رو دارم که انگار نمیتونم بشینم و شروع کنم به حرف زدن باهات، شاید این یه نوع دلداری دادن خودم باشه ولی تنها چیزیه که آرومم میکنه. واسه اینکه حداقل یه امروزم رو باهات خلوت کنم رفتم سراغ همون کتاب و از صفحه ی 15 تا 55 رو یه تنه خوندم. نمیگم زیاده ولی واسه من که خیلی از خوندن دور افتاده م شروع خوبی بود. 15 صفحه ی اولش رو همون روز که بهم پیشنهاد شد خوندم و امروز عطشم به ادامه ش به چشمه ی اشکی که در انتها جاری شد ختم شد. 

ماهی کوچولوی من که اگه شاه ماهی هم بشی واسه م کوچولویی و بعدها هی به این روزات می اندیشم و دلم واسه شون تنگ میشه! امروز با همدیگه نامه ی یه مادر به کودکی که هرگز زاده نشد رو خوندیم...

تو به دنیا میایی، زندگی می یابی و زندگی می بخشی، چرا که هستی بخشی و این صفت ذاتی رو از هستی بخش مطلق وام داری. به منم هستی ببخش و بذار این مدت کم مونده رو که با تو عجینم از نو زندگی کنم!

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان مهدیه
15 شهریور 93 11:14
اي جانم به اين مامان همه چي تموم . خو ش به حال اهورا و نيروانا . چقدر مامانشون مهربووونه و چقدر فكرش قشنگه . اهورايي برات آرزوي سلامتي ميكنم و اميدوارم سفرت به اين دنياي خاكي پر از شيريني باشه .
مامان فريبا
پاسخ
کاش اینطور باشم که میگی مهدیه جون. همه ی تلاشم اینه که خودم باشم و بهتر باشم. خدا کنه بچه هام از من راضی باشن میبوسمت. مهبدم رو ببوس
آقايون و خانوماي شيك پوش
18 شهریور 93 20:40
فروشگاه اينترنتي مارال ، عرضه كننده انواع شال و كلاه و عروسك و ست آتليه و ..... بافتني ارزان و شيك و مدرن . از فروشگاه اينترنتي مارال ديدن نماييد : http://redheart.hamvar.ir
ژاله
24 شهریور 93 17:45
فریبای عزیزم وبلاگ اهورا جونم مبارک باشه انشااله به زودی عکسی از صورت ماهش رو اینجا بزاری. بله عزیزم حلقه اهورا جون از همون آبی آسمونیه روی ماه نیروانا رو ببوس
مامان فريبا
پاسخ
سلام ژاله ی عزیزم، ممنونم از لطفت. مرسی از آرزوی قشنگت. ایشالا