تجدید حیات
امروز تولدمه لوبیای سحرآمیز من!
باید هر چه سریعتر یه تقویم بگیرم لحظه ها و روزا رو توش اشاره بزنم. هیچی مث اون یادگار نمیشه. بابایی تازگیا تقویم 88 رو برام پیدا کرده. گاه شمار بارداریِ نیرواناست. با ورق زدنش کلی خاطره نو کردم.
نیروانا چند روز پیش می گفت مامان دلم برای روزایی که توی دلت بودم تنگ شده. راستی توی دلت چه رنگی بود؟ قرمز فکر کنم، آره؟ و من گفتم اونجا هیچ نوری نیست به نظر باید تاریک و سیاه باشه. ولی هیشکی یادش نمیمونه اونجا چه رنگی و چه شکلیه. تو هم روزی که اینو میخونی قطعاٌ یادت نیست حال و هوای درون منو وقتی که اینا رو برات مینویسم. دنیا همینه عزیزکم! عجیب و غریبه ولی دوست داشتنیه، درست مث تو که دنیای مایی. فکر کن روزی که من دنیا میومدم نیمی از وجود تو با من به دنیا اومده و تو که درون من بزرگ و بزرگتر میشی نیمه ی وجود فرزندان تو هم در تو شکل میگیره! حیات همیشه منو به شگفتی وامیداره!!!