عیدانه
سال ۹۳ رو اهورایی تحویل دادیم و سال ۹۴ رو اهورایی تحویل گرفتیم. از یه ساعت مونده به تحویل سال از خواب پریدی و چون من رفته بودم خونه مامان بزرگی هفت سین اونا رو به رسم هر ساله بچینم قهر کرده بودی و هیچ جوره آروم نمیشدی. من و بابا مدام این دست و اون دستت میکردیم که بلکه کمتر سابقه مون پیش همسایه های خونه ی جدید که همین شب عیدی بهش اسباب کشیده بودیم بره. سفره و ظرفای هفت سین رو آماده کرده بودم اما نمیتونستم بچینمشون. حتی نشد دوشی بگیریم و لباس خوشگل بپوشیم. نه تمرکزی برای دعا و آرزوهای خوش, نه حس و حالی برای بجا آوردن آداب دیگه. اگه بابا بهم انگیزه نمیداد دیگه بعد از تحویل سال, هفت سین رو هم کامل نمیکردم و شمعی هم نمی افروختم. پسرک اهورایی من با اینهمه خوشحالم از داشتنت, از اینکه زیباترین برداشت ما از ۹۳ بودی و امید که زیباترین داشته ها رو برات توی ۹۴ بجا بذاریم.
جریانات اسباب کشی آخر سال و دو روز شلوغ اول عید خونه ی مامان بزرگی و بعدش سفر جاده ای به سمت مشهد حسابی دل کوچولوت رو به تلاطم انداخته و برای هر بار خواب رفتنت کلی گریه میکنی. تا اینکه دیدیم خیلی دستت رو تو دهنت میکنی و آب دهنت سرازیره, تبی هم که چند روز مونده به عید بی هیچ علتی درگیرت کرد بیشتر به این تصور رنگ بخشید که در حال آوردن دندونی. نمیدونم واسه چی اینهمه عجله داری عزیزکم. بابا دیشب برات دندونی خرید بلکه آلامت کمتر بشه و همینطورم هست باهاش حال میکنی. امروز صبح هم دیدم لثه ت جای دو تا دندون پیش پایین تغییر رنگ داده و سفیدتر شده. حالا دلیل بیقراریات رو بیشتر میفهمم. خدا کنه همه ی سختیا رو با آرامش و راحتی پشت سر بذاری مرد کوچک من.