رزاولا، Copy/ Paste
فکر نمی کردم اینقدر زود همه چیز یادم بره, تجارب مادرانگیم برای نیروانا منظورمه. پست قبلی برات نوشتم که دقیقا هفته ی پیش پنجشنبه شب که تصمیم گرفتم بدون شیرخوردن بخوابی تب شدید کردی که با استامینوفنم به زحمت پایین میومد. آخر هفته رو صبر کردیم بلکه علت تب مشخص بشه. یکی دو شب قبلش که میرفتیم بیمارستان عیادت مامان بزرگی و تو هم توفیق پارک شبانگاهی جانانه نصیبت میشد در حین سرماخوردگی در معرض باد شدید بودی و میگفتیم شاید از اونه و گوش یا حلق و بینی ت دچار التهاب و عفونت شده. تب ت روز شنبه هم ادامه داشت و دیگه نگران شدم. اولین بار بود که تنهایی دکتر میبردمت, با شکمی پر از حضور مزدا کوچولو. برای معاینه آبروم رو بردی بس که جیغ زدی, تقلا کرد...
نویسنده :
مامان فريبا
16:37