اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

متودک

1395/12/6 9:28
نویسنده : مامان فريبا
1,907 بازدید
اشتراک گذاری

رویای رفتن به مهدکودک توی دل کوچولوت اواخر شهریور ماه نقش بست. زمانی که در تدارک فرستادن نیروانا به مدرسه بودیم و منم از نگرانی این که با تنهاییای تو در نبود اون چه کنیم توی فکر و ذهنم, مهدکودک رفتن تو رو تصویر میکردم و اینکه اگه واقعا خیلی برات سخت گذشت هر طور شده به مهرآیین التماس میکنم شرایط منو درک کنن و با وجود پایین بودن سنت تو رو بپذیرن تا خیال من از بابت شادبودن تو و پرورش روح و جانت به بهترین شکل, در ایامی که سخت مشغول از آب وگل درآوردن مزدام, راحت باشه. نمیدونم چطور شد که دم دمای مدرسه رفتن نیروانا برای اینکه در تو آمادگی ایجاد بشه که از چند روز دیگه ناناجون صبحا خونه نیست, فکر و ذهنیتم به زبون اومد و گفتم ناناجون میره مدرسه, اهورام شاید بره مهدکودک. و همین شد که از اونجایی که عاشق مهدکودک نیروانا بودی قند توی دلت آب شد. حالا چرا عاشق مهدش بودی هم واسه این بود که وقتی به هر دلیلی دنبال نیروانا میرفتیم یا توی مراسم و فعالیتای مهد شرکت میکردیم و تو باهام بودی, یه دل سیر توی وسایل بازی حیاط و استخر شن, بازی میکردی. برای تو, مهدکودک همون بازی و بازی و بازی بود توی حیاط. و حالا که میگفتیم اهورا قراره بره مهدکودک شادی اون لحظات پرنده ی خیالت رو به پرواز در می آورد و حسابی شاد میشدی. اوایل مهر ماه با مدیر مهد مهرآیین صحبت کردم, همون روزی که اولین جلسه ی اولیا مربیان مدرسه ی نیروانا بود و ایشونم به عنوان یکی از مؤسسین مدرسه ی مهرآیین و مشاور مدرسه, سخنرانی داشتن. خانوم جلیلی معتقد بود هنوز برای تو خیلی زوده که وارد محیط مهدکودک بشی و با اینکه میگفتم توی خونه فرصت بازی و حتی رسیدگی بهت رو خیلی خیلی کم دارم, ترجیحش به این بود که توی خونه باشی و از یک نفر کمک بگیرم تا به تو و مزدا بپردازم. این شد که فرستادن تو به مهدکودک حداقل تا تاریخ تولد دو سالگیت به تعویق افتاد و مجوز اون همانند گذشته تنها در صورتی که دستشویی رفتن بلد شده باشی قابل صدور میشد. که خب در اینصورت رفتنت در این سال تحصیلی تقریبا بعید مینمود. خصوصا که بعد از عید باید برگردم سر کار و با وجود شما دو تا کوچولوها مجبوریم تا بازنشستگی م,که دعا میکنم بیشتر از یه سال طول نکشه, دوباره سرچشمه زندگی کنیم. اما خیال و رویای مهدکودک همچنان با توست. وقتی نیروانا ظهر از مدرسه میاد و با هیجان از اتفاقات مدرسه ش میگه تو هم شروع میکنی وسط حرف اون پریدن و با یه هیجان غیرقابل وصفی عین همون اتفاقات رو تعریف کردن مه توی مهدکودک برات رخ داده. با همون شیرینی خاصی که خوردنیت میکنه. یا مثلا اگه چیزی رو دوست نداشته باشی بخوری و پیشنهادش میکنم در میایی که "توی متودک (مهدکودک) خورده م". خیلی خیلی دعا میکنم شرایط به قدری خوب پیش بره که بتونیم تو رو هم مهدکودک مهرآیین ثبت نام کنیم تا حداقل ایام پیش از دبستان شاد و پر از رشدی رو پشت سر بذاری, اونجوری که لازمه ی پرورش روح و جسمت هست و اونطور که توی رویاهات, زیبا و لذتبخش میبینیش.

از مدرسه که تقریبا زیاد امیدواری ای نداریم. 
پسندها (1)

نظرات (0)