جشن پایان سیزده
دیگه رسماً وارد سه ماه ی دوم شدیم شاه میگو جان!
جشن پایان سیزده هفتگیمون یه کم گُل گُلیه. راستشو بخواهی یه گلهای قرمز کوچولویی هی روی بدن خواهری سر میزنن و میشکفن و پژمرده میشن. اینجا بهش میگن آبله مرغون ولی نیروانا قربونش برم بهش میگه آبله قربون! از وقتی فهمیدیم این بیماری رو گرفته خیلی نگرانیم ولی همه ش انرژی خوب میفرستیم که خدای نکرده من نگیرم که به وجود بی مثال تو خطری برسونه. اینقدر واژه ی زمینی هست که باید برات توضیح بدم شازده کوچولوی من که حالا حالاها از همصحبتی هم لذت ببریم!
سه شنبه که رفتم نتیجه ی سونوی NT و آزمایش غربالگری رو به خانوم دکتر نشون بدم، منشی گفت خودتون باید ببرین نشون بدین، این شد که خیلی غیرمنتظره ویزیت شدم و صدای قلبت رو باز شنیدم. مث صدای پای یه اسب شاد کوچولو که توی دشت سبز رویاهای من می دوه. خانوم دکتر بهم گفت که ریسک نکنم و به خاطر بیماری خواهری ازش جدا بشم ولی من توکل بر خدا کردم و پیشش موندم تا با روحیه ی قوی ویروس و بیماری رو از بدنش دور کنه.
خیلی مواظب خودت باش شاه میگوی عزیزم! قوی و محکم توی حصار شیشه ای تن من و حصار امن و پولادین خداوندی!