اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

سه بهارِ اهورا

گوشه ی دلم اهورا! امروز سه سالگی ات را به تمامی سر میکشم‌.  پایکوبان و دست افشان لطف خداوندیم که مرا به مادریِ تو برگزید. نمی دانم بخشی از روح من در تو یا روح تو در من جا مانده است.  دیروزهایم را در تو میبینم و امید فرداهای فروزان برایت دارم.  سه سالگی ات نوشم باد! پ.ن: چه خوب که نیروانای عزیزم تندتند از خودت و خودش سلفی میگیره من عکسام بروز باشه. ...
14 آذر 1396

تلخ و شیرین های آبان

آبانی که گذشت آباد شدیم. خیلی پرمخاطره بود و چالشهایی بدنبال داشت که من بارها و بارها در فرزندپروری خودم شک کردم و خودم رو سرزنش. جدای از استرسی که گرفتی و واکنش نگران‌کننده ت به اون که با همدلی و همکاری خاله ی مهربون مهدتون تقریباً تحت کنترل دراومد و فقط همین اشاره بهش کافیه و میگذرم، لثه ت آبسه کرد و اگرچه برای تو خیلی دردناک بود و مام شب و روزای سختی رو گذروندیم ولی اتفاق خوبی بود که به یمن اون تونستم دوست قدیمی دوران دبیرستانم رو که حالا خانوم دندونپزشک مهربون و پرطرفداری شده و من هیچ ازش خبر نداشتم، بعد از ۲۳ سال ببینم. اولین تجربه ی دندونپزشکیت به لطف و درایت دوستم و فضای دلچسب مطبش، شیرین شد و با کمک و مشارکت نیروانای عزیزم که مر...
1 آذر 1396

به همین سادگی

از سحرگاه دیروز که اومده م سرِ کار هنوز درست ندیده مت و باهات حرف نزده م. آخه غروب که رسیدم خواب بودی و همینجور خوابیدی و خوابیدی تا خاموشی زدیم و همگان در خواب شدیم. از صبح همه ش دارم به امروز سحر فکر میکنم: بامدادان که باز پا شدم راهی بشم بیدار شدی و منو که توی لباسِ کار دیدی توی همون تاریکی چشات برق زد و گفتی "مامان چی برام آوردی؟ شیر؟" میخواستم جیغ بکشم که "دوسِت دارم کودک بی آلایش من! ". میدونی چرا؟ به تصور اینکه الان عصره و من تازه از کار برگشته م پرس و جو میکردی ببینی چی واسه ت آورده م، فقط یه کم متعجب بودی که چرا هوا تاریکه و همه خوابن!!!  الهی فدات ...
18 مهر 1396

امروز، کودکی

کودک بازیگوش پر احساسم، ای غوره نشده مویزم، مرد کوچولوی مامان، روزت مبارک. الهی همه ی عمر به همین نگاه ساده و بی آلایش و پر از عشق کودکی ت دنیا رو ببینی و با همین دستای مهربونت زمین رو جایی بهتر برای زندگی کنی. آغوش مادر زمین هماره برای جست و خیزهای کودکانه ی تو گشاده باد. توی کانال مهدکودکت خواستن یه عکس خونوادگی ببری و در موردش توضیح بدی برای دوستات. منم آخرین عکس دسته جمعی مون رو که توی آتلیه گرفته بودیم با یه سری ماجراها دادم برای چاپ و امروز صبح بردیش. دیشب با خودت یه تیکه هایی از شعری رو زمزمه میکردی که میشنیدم مربوط به امروزه. همیشه این روز رو توی مهدتون باشکوه برگزار کرده ن. امیدوارم شاد شاد باشی همیشه. ...
16 مهر 1396

گودبای پمپرز!

خیلی انتظار این لحظه رو میکشیدم؛ که بیام و با افتخار برات بنویسم که ختم بخیر شد. پروژه ی دستشویی رفتنت رو میگم با اون اصطلاح داغ و جنجالی این روزای فضای مجازی : گودبای پمپرز!!! برای منی که ریز و درشت پیشرفتها و روزانه های پر ارزشت رو مینویسم، برای منی که مادرم و کوچکترین رشد تو توی دلم بزرگترین جشن ها رو برپا میکنه، نوشتن از این مرحله ی کسب مهارتت هم مث همیشه باعث افتخاره، اونم با هدف روشن و موجهی که خودم ازش دارم: برای بعدهای تو و شیرینی خوندن این روزنوشت های کودکیت که بعید میدونم برای سالهای دیگه، با این جزئیات، در خاطرت موندنی باشن؛ و به اشتراک گذاشتن تجربه ی مادرانه ای دیگه با دوستای نازنین و خواننده هایی که همین امروزها رو با نگاه گرمشو...
17 شهريور 1396

تعبیر جوجه ای

دیشب وقتی به نیروانا گفتم فردا روز دختره کلی خوشحال شد و بیدرنگ گفت مامان فردا بریم جوجه برام کادو بخر. جوجه یه فروشگاه اسباب بازی عریض و طویل و پر و پیمونه که حتی من و بابایی هم وقتی واردش میشیم دلمون نمیاد بیرون بیایی ازش، چه برسه به شما فینگیلیا. تو ولی زیاد در جریان اسم این فروشگاهه نیستی که هی آدرس بدی و درخواست بدی مث نیروانا. شب که بابا اومد خونه همینجور که داشتیم صحبت میکردیم نیروانا شروع کرد به ورجه وورجه روی تخت و تو هم همراش بپر بپر. آخه هر کاری نیروانا بکنه تو هی تقلید میکنی. نیروانا در اومد که بابا فردا روز دختره بریم جوجه، تو هم تکرار کردی بریم جوجه، بریم جوجه. بابا پرسید جوجه چیه اهورا؟ تو هم در اومدی که "جوجه ...
3 مرداد 1396

لحظه های عسل

وقتی با نیروانا چیک تو چیک میشین و میفتین به بازی دو نفره، فضای خونه خیلی بهشتی میشه و دل منم پر از جوی های روان شیر و عسل! جانان من! چی می شد درصد کشمکش ها و دعواهای خواهر برادریتون با میزان بازیا و همدلیا، جاشون رو عوض میکردن و اکثر مواقع با این صحنه ها روبرو بودیم!؟   یعنی خودتون صحنه آرایی میکنین، طراحی بازی میکنین، کارگردانی میکنین و خودتونم عکس می گیرین و ثبت میکنین این شیرینیا رو. بعدها که سر گوشیم میرم غافلگیرانه میبینم چیا بهتون گذشته! حظ نمیکنه آدم!؟ ...
21 تير 1396