اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

علم واسطه آوری و استاد اهورا

اولین بار با اون هزارپای بامزه که قد خودته شروع شد. خیلی دوست داری بازی cut the rope موبایل بابایی رو, که دستت بگیری کلیپاشو ببینی یا ناناجون بازی کنه و طناب پاره کنه نیگا کنی. وقتی بابا گفت دیگه کافیه و تعطیل, از بس دلت میخواست ادامه بدی, اون دوگوله ی نازنینت اینقدر ظریف و زیبا راه حل ارایه داد که بابا که هیچ, منم دربست تسلیمت شدم. هزارپا رو ورداشتی آوردی نزدیک موبایل و به بابا میگی "کرم گوم گوم دوس دایه"  از اون به بعد کاربری هزارپاهه عوض شده, بماند, بقیه ی عروسکا هم میتونن بجای کرم نقش ایفا کنن. دیگه یه راهی پیدا کردی که هم اگه یه چیزی رو خیلی دوست داری بخوری و ما منعت میکنیم که دیگه بسه بازم بتونی بخوری و هم اگه چیزی رو دوست نداری...
12 آذر 1395

چرخ گردون

مدت مدیدیه که حسابی به چرخ و چیزای چرخیدنی توجه ویژه داری. از چرخ ماشین, موتور و دوچرخه گرفته تا پنکه و فن و فرفره و... سوار ماشینات که میشی خودت رو کج میکنی پایین ببینی چه جوری میره و ارتباط بین چرخیدن چرخ وحرکت ماشین رو کشف کنی. ماشینای ریز و درشتت رو وارسی میکنی و چرخاشون رو با دست میچرخونی, زمین میذاری هول میدی, یا از سرسره سرمیدی. و هی لفظ میایی که "خودش میچرخه." حالا یه بار یه ماشین مک کویین پولیشی که برای یادگاری تولد چهار سالگی آوا جون ازش هدیه گرفتی رو هی از سرسره سرش میدادی میگفتی "خودش نمیچرخه!!! "دقت کردم ببینم جریان چیه که خب دیدم در واقع اون ماکت یه ماشینه و چرخاشم چسبیده بهش!   ...
7 آذر 1395

پله ی بیست و سه

برای بیست و سه ماهگیت جز این غزل ناب هدیه ای ندارم و یه عالمه حرف از شیرینی های روزافزون تو که کاش برسم بنویسم   من عاشق شب، عاشق چشمان تو هستم آغازترین نقطه ی پایان تو هستم   در من اثر مهر تو یک راز مگوی است من تشنه ی این تابش پنهان تو هستم   ای شعرترین ! سخت ترین قافیه! دریاب! جان غزلی، من غزلِ جانِ تو هستم   در من نفس پاک اهورای تو گل کرد از روز ازل، در پِیِ تو، زآنِ تو هستم   چون گیسوی آویخته بر زمزمه ی باد عمریست که بیتاب و پریشان تو هستم   من شاعر سرگشته ی شبهای جدایی عمریست به این شیوه غزلخوان تو هستم   امشب تو فقط ماه تماشایی من باش من عاشق شب، عاشق چشما...
15 آبان 1395

شوکولاتی

  از مهمونی آخر شب برمیگردیم. سر یه میدونی که تازه راه ورود بهش باز شده و مسیر انحرافی داره بابا در حال پیچوندن ناگهانی فرمون دستش میخوره به دسته ی کنترل برف پاک کن و یهو شروع به کار میکنه. تو با اینکه محو دیدن سی دی تله تابیز بودی که میراث نیرواناست برات, سرت رو برگردوندی سمت بابا و با اون لحن خوردنیت فرمودی" خسته نباشی"!! در این حد میفهمی چی رو کجا باید گفت, حتی مزه پرونی و متلک رو عزیزدلم. رفته بودیم مزار آقاجون. خاله سهیلا گفت تا شما اینجا هستین من چند تا آرامگاه دیگه برم فاتحه بخونم. ازش خواستم تو رو هم ببره, نیروانام که همیشه داوطلب همراهیه. وقتی اومدین در حال خنده برامون گفت توی راه برگشت که سربالایی بوده وقتی چند قدمی ر...
30 مهر 1395

فراخوانی اهورایی

الو بابا شلام, کجایی؟  بیا ایجا ایجا [با اشاره و تأکید دست بر نشان دادن اینجا ] بیا بیا [اوج صدا متمایل به فریاد]  کایی نداری؟ خداپظ روز جهانی کودک رو نرسیدم برات پستی بذارم ولی چگونگیش رو وبلاگ خواهری حوالی همین تاریخ بخون عزیزم.  فقط این تیکه ش خاص خودته:  وقتی توی راه برگشت خونه ماشین های اسباب بازیت رو نگاه میکردی و چرخاش رو میچرخوندی با خودت میگفتی, گوجیکه, بزگه... من که مشغول مزدا بودم و شستم که توی دهنش گاز میگرفت تا خوابش ببره, متوجه نشدم. ولی توی خونه دیدم چرخای جلویی ماشین اسباب بازیت از عقبیاش کوچیکتره و تو در لحظه دریافته بودی. سرفرازم کردی اهورا. میپرستمت کودکم! ...
25 مهر 1395

قند و نبات ۲۲ ماهه

دیروز اولین جمله های چهار کلمه ای ت رو بوضوح ادا کردی: "من اینو دوست ن د ار م " "من اینو دوس دارم" دیگه کمتر فقط با کلمه ها منظورت رو به ما میرسونی و.بیشتر جمله ی کامل میسازی, دو یا سه کلمه و حالا دیگه چهار کلمه ای. امروز رفتم ببینم نیروانا به سن تو بود چیکارا میکرد, دیدم چقدر شبیه همه پیشرفتاتون! خیلی برام جالب بود. مخصوصا که نیروانا درست همین حدودا منو به اسم صدا میزد "سریبا" و تو هم بتازگی صدام میزنی "هریبا" ۲۲ ماهگیت مبارک عزیزدلم!
14 مهر 1395

از کرامات تو

دم در خونه ی مامان بزرگی روی سکو نشسته بودیم منتظر نیروانا که از مدرسه بیاد. تو پرانتز بگم که از وقتی که ناناجون به مدرسه میره خیلی بهوونه گیر شدی و نق میزنی. واسه همین مزدا رو سپردم به مامان و نشستیم که تا اومدنش یه کم کمتر نق نق کنی و سرگرم ماشینا و رفت و آمد خیابون بشی. در همین حین یه کامیون جلوی سوپری مجاور پارک کرد و دیدم هی میگی "شی, شی" که منظورت "شیر" بود. سمتش نگاه کردم؛ هیچ اثری از جعبه های شیر یا پاکت شیر در حال انتقال به فروشگاه نبود و تو صرفا از روی نشان تجاری شیر که روی دیواره ی کامیون دیده بودی و تطابقش با تصویر همون آرم که روی پاکت شیرها میبینی دریافته بودی که این کامیون حمل شیره! انگشت به دهان موندم. آفرین آی کیوی من! ...
12 مهر 1395

الوت

میدونی جدیدترین ورژن شیرینیات چیه؟ اینکه ضمیری رو که از پس یه اسم اومده رو جزو اون میدونی. مثلا هر وقت در حین خوردن چیزی, سرفه کردی بهت گفته م "خورد به گلوت", حالا تو هم تا کسی سرفه میکنه میگی" الوت" که یعنی خورد به گلوش و اونوقت بامزه ترش اینه که خودتم که سرفه میکنی میگی "الوت"! ...
24 شهريور 1395

بامزگیهای تو

به یمن وجود خواهر نازنینت بعد از رنگ آبی قادر به تشخیص و نام بردن رنگ صورتی هستی, نه که دور و برت هم زیاد به چشم میخوره, استاد شدی در این زمینه. عروسک بازی میکنی, لباسای دخترونه میپوشی, گل سر میزنی. احساساتت لطیف و شاعرانه ست. و اون روی سکه چنان کشتی های جانانه ای میگیری باهاش که گاهی اشکش از ضربه فنی شدن درمیاد. با همدیگه ماشین سواری میکنین, خاله بازی میکنین, پتو و بالش بازی میکنین, شمشیربازی میکنین,... کلا تلفیقی از دختر و پسر شدین جفتتون. با هیجان تمام خوشحالیت رو از اتفاقی که قراره بیفته با ادای اصطلاحاتی مث "Yesss", "آخ جووون", "یوهوووو"و "هورااااا" همچنان که دو تا دستت رو بالا میبری و میندازی پایین ابراز میکنی. مث دیروز که گفتم مام...
16 شهريور 1395