اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

جشن تولد یک سالگی

نازنینم، تولد امسالت شدیداً توی ایام عزاداری بود و از اونجایی که همه ی خونواده مشغول برگزاری مراسم عزاداری ای بودن که میراث آقاجون (روحش شاد) ه و توسط داداش بزرگم انجام میشد نمیتونستیم درست روز تولدت رو جشن بگیریم. اون روز فقط به رفتن آتلیه و گرفتن عکس یادگاری بسنده کردیم. و این شد که با حدود سه هفته تأخیر و شب تولد پیامبر با حضور همه ی خاندان پدری و البته پسرخاله ی بابایی و خانومش که از مشهد مهمونمون بودن توی خونه ی آقاجون برات جشن تولد گرفتیم، بهمراه تولد شش سالگی خواهری که تولدش 11 آذره. دلم میخواد متن دعوت رو برات یادگار کنم: "برای فرزندان پاییزی مان، در ابتدای چله ی سپید زمستان، جشنی به سبزی بهار و سرخی تابستان برپا میدا...
11 دی 1394

یه قدم پیش

امروز سوراخ دماغتو کشف کردی عزیزم! دست کردی توش و میگی "ای چیه؟!" از پیشرفتای دیگه ت اینه که حالا دستاتو میچسبونی به بدنت راه میری, بازم بماند که هنوز روزانه چقدر زمین میخوری. 
5 دی 1394

تاتی نباتی

این روزا تمام دغدغه ت پیمایش عمودی سطوح افقیه. یعنی که دیگه دلت نمیخواد چهار دست و پا طی الارض کنی عسلم.  چه زمینها که نخوردی و از پا ننشستی. چه اشکها که نریختی و اراده ت متزلزل نشد. هنوز حالت گام برداشتنت همراه با تلو تلو خوردنه ولی دیگه کم کم داری قدمهاتو محکم تر بر میداری و از دامنه ی تناوبت کم و کمتر میشه. حالا توی اینهمه تلاشی که برای راه رفتن میکنی عزمت برای طی کردن هر جوره ی سطوح عمودی هم دیدنیه. هر چی پله هست میخوایی بالا بری و غیر پله ها رو هم به شیوه ی کوهنوردا. و من هم باید پا به پای تو انرژی بذارم. یه کم ملاحظه ی ظرفیت محدود منم بکنی بد نیستا. تا رسیدن به ماه ۱۲ عمرت کلی چالش پشت سر گذاشتی, که مهم تریناش دراومدن پرزحمت د...
30 آذر 1394

بدون عنوان

بهارِ پاییزی عمر، بی همتای یک ساله ی من! رسیدن گاهشمار عمر نازنینت به یکتاترین عدد فرخنده باد. و پاییزهای بیشمار از حیاتمان با فروغ اهوراییت  رنگین. ...
14 آذر 1394

آذری که زندگی ست

داریم سرازیر میشیم به یکسالگی تو! هیچ باورت میشه پسرک شیرینم!؟ از امسال آذرهامون هم نیرواناییه هم اهورایی, البته از پارسال انگار. سرفرازم از داشتن تو و خواهر نازنینت, کاش خوبتر باشم از این که هستم. ...
1 آذر 1394

دوبل یک

امروز آخرین ماهگرد صفر سالگیت رو به شادی گذروندیم و به یادها سپردیم.  یازده ماهگیت مبارک عسلم. ...
14 آبان 1394

مِستر دیس ایز

این روزا آوای جانبخشی که مدام ازت میشنویم اینه : ای چیَه؟ (چیست این؟) نمیدونم دقیقاً اولین بار کی اینو ازت شنیدیم و من به عنوان اینکه از چیستی چیزی سؤال میکنی برات گفتم چیه و حالا هر چیزی که میبینی یا با سوی نگاه یا با اشاره ی دست و انگشت میپرسی که چیه و ما با تمام وجود برات اسمش رو میگیم و تو میپذیری. نیروانا  اینقدر ذوق میکنه با این کار تو که اسمت رو گذاشته "Mr. This is" که البته من بهش میگم بهتره بگیم "Mr What is this" و با هم سر این عنوانی که برات انتخاب کردیم کلی شادیم. تلاشت برای برقراری ارتباط کلامی با ماها شگفت انگیزه و به تمامی انسان رو غرق در عظمت پروردگار میکنه. تمرین کردن آواهای مختلف و درآوردن صد...
5 آبان 1394

موتور جستجوی اهورا

با دندونای آسیایی تازه دراومده ت بسان شیرهای آفریقایی شدی, شیر ژیانم! حالا با جمع ۱۰ تا دندون الماس نشان حملات گازانبری تو همچنان ادامه داره و نیروانای گلم چونان آهوی خرامانی باید مدام از تیررس تو در بره. نه میتونه با فراغ بال پای تی وی بشینه, نه سر سفره ی غذا و نه هیچ بازی و سرگرمی دیگه ای. به آنی خودت رو بهش میرسونی و حملهههههه. منم که موش ترینم توی مکتب عشقت و باید بمونم و فدا بشم. از یه طرف انگشت اشاره ت رو با فشاری ورای کیلوژول توی تخم چشمم فرو میکنی که مثلا حسابی بلدی این چشمه, از یه طرف جای جای بدنم گاز گازیه, موهام طناب کوهنوردیاته و از هر جا که بخوای سقوط کنی بهشون چنگ میزنی. دهان و دندان و زبان و سایر محتویاتش رو که نگو, خدا رو...
29 مهر 1394