اهورا جاناهورا جان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

اهوراي بي همتاي ما

ما حق داریم بازی کنیم

روز جهانی کودک, نیروانا توی مهرآیین برنامه ی جشن داشتن. منم به هوای اینکه تو هم کودکی و توی جشن شرکتت بدم بردمت ولی خب همونطور که باباحامد همه ش میگفت جشن فقط مال بچه ها بود و والدینی مث من که هوس شرکت در اون رو داشتن دست از پا درازتر مجبور به انتظار توی لابی بودن. البته من یه حدس اینجوری زده بودم و خیلی به خودم سخت نگرفتم. بردمت توی حیاط مهد, از سرسره سرت دادم, روی راکرهای جورواجور نشستی و از همه باحال تر برای اولین بار در عمرت شن بازی کردی. میدونستم برات شیرین و لذتبخشه واسه همین وقتی دیدم نگاهت به اون سمت فضا افتاد و خیره شدی بی معطلی گذاشتمت روی شن ها. البته حس میکنم عمو باغبون از این کار من زیاد خوشش نیومد. چون وقتی گذاشتمت روی چمن ها گ...
17 مهر 1394

به عدد انگشتان دست

۱۰ ماه نورانی رو از دل گذروندیم ستاره کوچولوی من! این ماه, ماه تمرین ایستادن, چهار دست و پای سریع, بالا رفتن از سطح شیب دار, و تجربه ی پوشش مختلف سطوح بود. ماه سواری گرفتن از دوچرخه ی نیروانا و کامیون نیروانا به کمک من و بابا.  ماه پرداختن به اعضای صورت و شناسایی اونا, فرو کردن انگشت اشاره ت توی چشمای من برای هر چه بیشتر درک کردنشون. ماه تمرین ادای آواهای جدیدتر و سعی در تلفظ بخشی از کلمات, حالا هر چی برات آشناست رو "ات" میگی و برای مبهمات "چیزه" میگی. در این ماه, حال و هوای خونه رو بخاطرت عوض کردیم تا هر چه بهتر بتونی به مکاشفاتت برسی و کمتر بپا لازم داشته باشی, هرچند اینقدر تو همه جوره در حال حرکت و دورانی که بازم جا برای ...
16 مهر 1394

گرفتار خال

دیروز در سفرهای اکتشافیت به گرد سیمای من متوجه خال گونه م شدی. با اون انگشت چنگالیت هی سعی کردی ورش داری. بعد که نشد با تمام دهنت روی گونه م ولو شدی تا هر طور شده با زبون و دندونای نازنینت که حالا ۹ تا شدن به چنگ بیاریش. اما نتیجه چیزی نبود جز آغشته شدن صورتم به مخلوط بزاق و آب روان بینی ت که در اثر سرماخوردگی چند روزه ت امون همه مون رو بریده. تا کی به خال لب یاری گرفتار آیی.     ...
13 مهر 1394

موج موج تو

از صدقه ی وجود نازنینت این روزا مفاهیم دور از ذهن پیشین رو دارم هضم میکنم و با تمام قوا لمس, مفاهیمی مثل  از سر و کول بالا رفتن و  از دیوار راست بالا رفتن رو. وروجک نازنینم, بنحو شگفت انگیزی در حرکت و جریانی و من نه میتونم خودم رو از این جریان دور نگه دارم و نه به تمامی همراهش باشم. محض رضای خدا حد سرعتت رو به من ۳۹ ساله رحم کن. نمیدونم اگه ۲۹ و یا حتی ۱۹ ساله بودم هم میتونستم خودم رو به گرد سرعتت در اکتشاف پیرامون برسونم یا نه؟! هر چی که باشه فقط میتونم از تعداد ضربات وارده به سر و بدن مبارکت تا اونجا که جون دارم بکاهم. به گزارش تمامی شواهد نیم بدنم محو شده و امیدوارم تا چند سالگی تو اون نیمه ی مانده نیم تر نشه و جسمی ...
1 مهر 1394

سه فصل تمام

نه ماه آمده ایم عشق کوچک من! در این ماه یاد گرفتی که بسمت هدفت خیز برداری، با تمام قوا و چهاردست و پا! و کم کم میری که تمام قد به کشف دنیا بپردازی ایستای من! با چنگ و دندان! این رد قدمهای دندانی توست روی دست من.  حالا نمیدانم این عکس را کی خواهی دید ولی بی شک یادگاری دلچسبی خواهد بود  از زمانیکه تنها دو دندان کوچک در پایین و چهار دندان بالای فک داشته ای، گیرم که جیغ بنفش مرا هم تداعی کند!     ...
14 شهريور 1394

مانترای مقدس

دخترعموی نازنینت, مانترا, چشم به جهان گشود. درست در روز مانتره سپند از امرداد ماه ۱۳۹۴ خورشیدی. حس نزدیکی عجیبی بهش دارم. انگار که دختر خودمه. اون, هم نام اولین ماههای جنینی توست. نام و بختش بلند باد!  
28 مرداد 1394

هشتک اهورا

امروز  ماهه شدی عشقم! حالا اون کوچولوی ما هیچ ما نگاه ۸ ماه پیش بلده غیر از نگاه عاشقانه خیلی کارای دیگه بکنه. تا جاییکه یادم میاد مینویسمشون, دست دستی میکنی, وقتی بابا از خونه میره بیرون باهاش دست میدی بای بای میکنی. وقتی با انگشتم به چیزی اشاره میکنم رد اشاره رو دنبال میکنی و دیگه توجهت به انگشتم خیلی کمتر جلب میشه,  اسمت رو قشنگ میشناسی و وقتی بهت میگم اهورا نگاه کن بهم با دقت نگاه میکنی ببینی چیکارت دارم. عاشق بیرون رفتن و ددری, همینطور اتاق رنگ وارنگ نیروانا. آب بازی از فعالیتهای ثابت همه روزه ت شده و با یه عشقی شیلنگ آب رو مک میزنی و آب میخوری که نگو. راستی کامل میشینی و چند روزه که سینه خیز میری, دیگه باید کل خون...
14 مرداد 1394

پنج و شیش غافلگیرانه

کروکدیل کوچک من! از ترس فشار الماسین آرواره هات جرأت تفحص برای کشف الماس جدید نداشتیم و واسه همینه که نمیدونم پنجمین و ششمین جوانه ی مرواریدنشانت درست چه روزایی سر زدن. این روزا مشغول تمرین نشستن, دس دستی, تجربه ی خاموش و روشن کردن چراغ و رابطه ی علت و معلولی کلید و لامپ, آب بازی توی حیاط خونه ی مامان بزرگی با رعایت صرفه جویی در مصرف آب و همچنان گاز گرفتن با نهایت قدرت فک کوچولوت هستی.  
24 تير 1394

هفت مقدس

هفت تا قرص ماه رو پشت سرت نشوندی ماه پیشونی! این ماه مشغول تجربه ی حس اضطراب جدایی از من بودی و بغل هر کی میرفتی به سمت من برمیگشتی یا اصلا بغل کسی جز خودم نمیرفتی. شبیه کوالایی که به درخت چسبیده باشه به تنم چسبیدی و من بیشتر از پیش حظت رو بردم گرچه گاهی زانوها و کمرم زیر فشار وزن نازنینت کم میاوردن و هنوز هم. همچنان به تمرین آواهای مختلف مشغولی و صدای ش و گ رو بیشتر ازت میشنویم. میانه ی راه سفر هجی بابا رو فراموش کردی و دیگه هر چه میکنیم تکرارش نمیکنی. بیش از نیمی از این ماه رو در سفر گذروندی و تجربه ی موقعیتهای ناب و جدید و من هر آنچه تونستم برات بیشتر شرح دادم و توصیف کردم تا دایره ی واژگانت وسیع و وسیعتر بشه و همینطور دایره ی مشاهد...
15 تير 1394